جدول جو
جدول جو

معنی پف کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پف کردن(وِ یَ)
دهن را بسته از میان دو لب دم برآوردن و دمیدن برای تیز کردن یا کشتن آتشی یا سرد شدن حارّی. دمیدن. فوت کردن. (در تداول عوام) :
هر آن شمعی که ایزد برفروزد
هر آن کس پف کند سبلت بسوزد.
بوشکور (از لغت نامۀ اسدی نخجوانی).
هر که بر روی مه فشاند تف
یا کند بر چراغ انجم پف.
جامی.
، آماسیدن. آماهیدن. نفخ کردن. خیز برداشتن چنانکه روی و پشت پای وپشت دست و جز آن. برآمدن. باد کردن. ورم کردن. بالاآمدن: روی بچه پف کرده است. کوکو پف کرد. شامی پف کرد، مجازاً بمعنی تکبر کردن در تداول عوام
لغت نامه دهخدا
پف کردن
دهن را بسته از میان دو لب دم بر آوردن و دمیدن برای تیز کردن یا خاموش کردن آتش یا سرد کردن چیزی گرم دمیدن فوت کردن، باد کردن آماس کردن آماسیدن نفخ کردن ورم کردن: صورتش پف کرده است، تکبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پف کردن
لنفخةً
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به عربی
پف کردن
Puff
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پف کردن
souffler
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پف کردن
menghembuskan
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پف کردن
пыхтеть
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به روسی
پف کردن
pusten
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
پف کردن
дути
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پف کردن
dmuchać
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
پف کردن
吹气
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به چینی
پف کردن
soprar
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پف کردن
soffiare
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پف کردن
puffar
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پف کردن
blazen
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
پف کردن
फूँक मारना
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به هندی
پف کردن
เป่าลม
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
پف کردن
پھونک مارنا
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به اردو
پف کردن
ফুঁক মারা
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
پف کردن
kupuliza
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پف کردن
üflemek
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پف کردن
吹く
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پف کردن
לנשוף
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به عبری
پف کردن
불다
تصویری از پف کردن
تصویر پف کردن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پی کردن
تصویر پی کردن
کنایه از متوقف کردن
کنایه از سرپیچی کردن
بریدن رگ و پی پای انسان یا اسب و استر یا شتر با شمشیر، پی زدن، پی بریدن، پی برکشیدن، پی برگسلیدن
تعقیب کردن، دنبال کردن، کاری را دنبال کردن، ادامه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس کردن
تصویر پس کردن
کنار زدن، یک سو کردن کسی یا چیزی از جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پا کردن
تصویر پا کردن
پوشیدن شلوار، پوشیدن کفش یا جوراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر کردن
تصویر پر کردن
انباشتن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکندن، آگندن، آکنیدن، پر ساختن
بسیار کردن کاری مثلاً کار نیکو کردن از پر کردن است
فرهنگ فارسی عمید
تولید کف شدن، عشقی شدن، یا کف کردن دهان. پدید شدن کف بر اطراف دهان: (از بس حرف زدم دهانم کف کرد)، (بسیار سخن گفتم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی کردن
تصویر پی کردن
تعقیب کردن آن، دنبال کردن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پف کرده
تصویر پف کرده
ورم کرده آماسیده پفیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس کردن
تصویر پس کردن
پیمودن، طی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نهادن و ریختن چیزی در ظرف تا همه ظرف را فرا گیرد انباشتن مملو کردن ممتلی کردن مشحون کردن، بسیار انجام دادن بسیار کردن: کار نیکو کردن از پر کردن است، اشغال کردن مشغول کردن، اشباع در حرکت: (استکان... در اصل استکن بود پر کردند استکان شد) (منتهی الارب) یا پر کردن تفنگ (توپ و مانند آن)، باروت و گلوله یا فشنگ در آن نهادن، یا پر کردن دندان. تراشیدن قسمتهای کرم خورده و فاسد دندان و ممتلی کردن آن با سیمان و پلاتین و مانند آن. یا پر کردن قوه باطری و مانند آن. آنرا در جریان برق قرار دادن تا برق در آن ذخیره شود. یا پر کردن شکم. پر کردن معده. ممتلی کردن معده. یا کسی را پر کردن، با گفتار او را بدشمنی دیگری بر انگیختن نزد او از دیگری بدگویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه چوبی را بشکل منشور مثلث القاعده ساختن بنحوی که زاویه هر سطح نسبت بسطح دیگر قایمه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کردن
تصویر پر کردن
((پُ کَ دَ))
انباشتن، لبریز کر دن، بسیار انجام دادن، تحریک کردن
فرهنگ فارسی معین